آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

آرشا نگو بلا بگوووو

عشق مامان، این روزا اینقدر شیرین زبون شدی که حد نداره! دیگه تقریبا هر چی بگیم میتونی تکرار کنی! اسمت چیه؟ -آشا(ر آرشا رو نمیگی!) چند تا انگشت داری؟ _10 تا از یک تا 10 بلدی بشمری مامانی بابایی ممو عمه نانا(خاله الناز) دایی مامان بابا عاشق موز و سیب هستی تا میگیم میوه بلند میگی سیبببببببب بعدشم موز! البته جملات رو فقط در حد 2 کلمه ای میگی که به قول دکترت تا همین جاشم از خیلیا جلوتری! پیانو رو خیلی خوب میزنی و دیگه داری نت هارو یاد میگیری! اینقدر قشنگ صدادار بوس میکنی که دیوونه میشم. تا میشینم از پشت بغلم میکنی و یه ماچ صداداره محکمممم و منم میرم یه سر بهشت و برمیگردم! خلاصه بگم تمام تلاشمو می...
6 آبان 1392

میمی بای بای!!!

میمی رفت میمی اگه(اخه) میمی اه اه میمی نه نه .... جمله هایی که منو آتیش زوده این روزا روز 5 شنبه 18 مهرماه بود. ساعت 6 بیدار شدی و شروع به شیر خوردن کردی تا ساعت 7:45 دقیق!!!!!!!!! تا ازت میگرفتم گریه که باید میمی بخورم و بخوابم... خورد و خمیر بودم که یهو از کوره در رفتم! چند روز قبل از عطاری صبر زرد گرفته بودم و تو خونه داشتم! شیر شبتو که قطع کرده بودم و تو طول روز هم زیاد وابستگی نداشتی به جز 3 وعده : خواب ظهر و خواب شب و صبح ساعت 6-7.... پریدم و به میمی صبر زرد زدم. تا لبت خورد گفتی اه اه و رفتی کنار بعدشم نخوابیدی. خدا رحم کرد که بابا ظهر میومد خونه و فرداش هم تعطیل بود! وگرنه من عمراااااا طاقت نمیاوردم! ظهر که بابا اومد ...
25 مهر 1392

آرشا در حال تحول!!!

قند عسلم، این روزا سرمون خیلیییییییی شلوغه و اصلااااااا وقت نمیکنم برات بنویسم الانم که یه فرصتی شده تو با بابایی رفتی پارک! و منم وقتو غنیمت دونستم. اول از همه عمو فواد بالاخره اومد ایران و همدیگرو دیدید!!!! برای بار اول که خونه مامانی دیدیش اول یه کم غریبی کردی اما خیلی سریع باهاش دوست شدی اونقدر که روز آخر از بغلش نمیومدی پایین تا برگردیم خونه!!! دورت بگردم که با اینکه عموتو ندیده بودی اما باهاش دوست شدی کلی از خارج مهمون اومده بود و همش مهمونی بازی بود البته خونه ما نیومدن ولی ما زیاد میرفتیم مهمونی! دخترخاله های بابا که از انگلیس اومدن و عمو که از نیوزلند اومد و پسر خاله بابا که از استرالیا و دایی بابا و خاندانش از آمریکا!!! ...
6 مهر 1392

شیطونک من

عشقم، پسرک نازم دیگه حسابی برای خودت آقا شدی... واکسن هم تموم شد خدارو شکر و دیگه رفت تا مدرسه هورااااااااااا من اگه بگم وقت نمیکنم کامپیوتر رو روشن کنم شاید کسی باورش نشه اما حقیقته! چون صبح ها که از خواب بیدار میشی تا صبحونه بخوریم میشه ساعت 10 بعد هم یه کم جمع و جور میکنم و بزن بریم بیرون!!! میریم پارک و بازی تا ساعت 12 ظهر... بعد ناهار میخوریم و لالا میکنی که تو اون زمان من 1000 تا کار مونده دارم برای خودم! باید به فکر شام هم باشم... حدود ساعت 5 بیدار میشی و یه کم تی وی میبینی و میچرخی برای خودت و بعد دوباره میریم بیرون و پارک و گردش و معمولا ساعت 7:30 تا 8 برمیگردیم. یه روز درمیون از بیرون که میای با بابا میری حموم که کلییییی...
20 شهريور 1392

واکسن 18 ماهگی

بددددددددددددددددددد بوددددددددددد خیلی بد فعلا هم سرماخوردی اصلا حال خوشی ندارم اشالله بهتر که شدی میام پست میذارم ...
13 شهريور 1392

18 ماهگی

گل مادر، عزیزکم فردا 18 ماهه میشی و من از حالا دلشوره واکسن زدن تو رو دارم اینقدر این چند وقت فکر روز واکسن رو کردم که مثل دیوونه ها شدم!!! بیشتر از این ناراحتم که با خوشحالی میری بیرون و قراره که گریه کنی مامانی قوی باش و گریه نکن که منم دلم زیاد نگیره. باشه؟؟؟ چه زود روزها دارن میگذرن!!! باورم نمیشه که الان 18 ماهه که مادر شدم! 18 ماهه که یه فرشته قشنگ پیشمونه و اصلا گذر عمر رو حس نمیکنیم! عمو هم قراره 3 شنبه بیاد ایران و منم تصمیم گرفتم جشن 18 ماهگیتو وقتی که عمو اومد کمی با تاخیر بگیرم که عمو هم باشه. یه چیزایی هم تو فکرم هست امیدوارم که همکاری کنیو یه جشن کوچولوی خوشگل برات بگیریم...   ...
6 شهريور 1392

آرشا در پارک ارم به روایت تصویر

آرشا و شتر: خوشحاله که گوزنا میان نزدیکش!!! اول با تعجب به شیر نگاه میکنه اینم عکس العملش بعد از غرش وحشتناکه شیر بابای این خرگوشو درآورد تموم اسباب بازی ها رو هم سوار شد و بدون استثنا از همش با گریه پیاده شد که بازم سوار شیم!!! ...
30 مرداد 1392

یه مامان خسته!!!

قشنگ مامان، خیلی وقته که نرسیدم برات چیزی بنویسم آخه خیلی درگیر بودم. ا.ل از همه چشمامنو عمل کردم و از شر عینک خلاص شدم چون شما ورووجک منو عاصی کرده بودی با عینک!!!!! یا ناغافل از چشمم درمیاوردی یا انگشت میزدی و کثیفش میکردی... یه هفته برای این جریان استراحت بودم و درگیر اما شکر خدا تموم شد و از همه مهمتر اینه که نمیتونم تو خونه نگه دارمت! صبح ظهر شب همش میگی دد. یا تند تند دارم کارای خونه رو انجام میدم یا شما رو باید ببرم بیرون و بازی کنیم با هم! یه نینی هم پیدا نمیشه با هم بازی کنید که منم کمی استراحت کنم. کلا تو ساختمونمون کسی نینی نداره فقط 2-3 تا از همسایه ها بچه دارن که اونا هم 7-8 ساله ان!!! 5شنبه رفتیم پارک ارم. اول رف...
26 مرداد 1392

تلویزیون به زبان آرشا میشود...

شیرین زبون من، روز به روز داره به دامنه لغاتت اضافه میشه البته بماند که اینقدررررررررر شیرین و نامفهوم حرف میزنی که نگوووو چند وقتی بود که یه لغت رو صبح ها ازت میشنیدم...  دوودنه devoodne دیروز که دقت کردم دیدم وقتی کنترل تلویزیون رو برام میاری این کلمه رو میگی!!!!!!!!! و دقیقااااااا منظورت همینه! آخه فدات شم اینو از کجای تلویزیون استخراج کردی آخه؟؟؟؟؟؟؟ دامنه لغاتت تو این روزا: ماما بابا دد به به جیز دوودنه!!!! رت(رفت) ای شیه (این چیه؟) تاتا(تاب تاب) بابایی(فقط به بابای من اطلاق میشه!!!) موقع خداحافظی برای همه بوس میفرستی و بای بای میکنی   فعلا همینه یادمه اگه ب...
31 تير 1392