آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

این روزا...

قشنگم، شکر خدا مریضی رو پشت سر گذاشتی و ههمون به یه آرامشی رسیدیم. خیلی روزای سختی بود برااام خیلیییییی... گذشت و حالا آرشا دوباره شده وروجک مامان و همه جا رو زیر و رو میکنه   مامان ببین دهنم تمیزه؟ خیلی با وسواس خوردم که کثیف نشم! اااا مامانی جوراباتون که اینجاست!!! بیا برات درآوردمشون! آرشا محجبه میشود! آهنگ دلخواهتونو انتخاب کنید تا بنوازم!   دلبندم عااااااشقانه دوست دارم ، همیشه بخند گلم ...
1 بهمن 1391

مروارید سوم

قشنگ مامان دندون سومت هم زد بیرون و پسرک منم 3 دندونه شد هورااااااااااا اونم چه دندون بزرگی ماشالله. الهی بمیرم برات که اینقدر اذیت شدی و درد کشیدی گلم. اشالله همه دردات مال من باشه و تو همیشه لبات بخنده عزیزکم. حالا فکر کنم داره دندون بغلیش هم درمیاد (بالا راست دراومده حالا نوبت بالا چپه) چون همه چیو به اون سمت لثه ات می کشی دیروز خونه باباجی (بابای خودم) بودیم و شب باباجی دست شما رو ول کرد و شما برای 1 دقیقه رو پاهات ایستادی و من و خاله الناز و باباجی و مامانی ذوق زده شدیم و جیغ و هورااااااا و بعدش خودت کلی حال کردی و از ته دل میخندیدی انگار فهمیدی چقدر کارت مهم بوده. اشالله زود زود راه بیفتی و همه جا سرک بکشی و منم کیف کنمممممم...
12 دی 1391

10 ماهگیت مبارک دلبندم

شیرینی زندگی مامان و بابا 10 ماهه شدی عزیزم اشالله که 120 ساله باشی قشنگم. دیگه چیزی به تولدت نمونده گلم و من و بابا در حال برنامه ریزی هستیم که یه تولد کوچولو ولی به یادموندنی برات بگیریم. این روزا وقتم خیلی کم شده برای آپ کردن وبلاگت آخه شما شیطون شدی و منم دائما دنبال شما در حال جمع و جور کردنم اما با همه تلاشم هیچ وقت خونه مرتب و تر و تمیز نیست!!! گاهی برات ناراحت میشم و بی خیال همه کارای خونه میشم و فقط میشینم باهات بازی میکنم و شما هم کلی کیف میکنی. در طول روز هم خیلی کم پوشکت میکنم و اینم کلی به کار من اضافه میکنه چون از یه طرف باید حواسم باشه که روی فرش جیش نکنی که دیگه اینو یاد گرفتی که روی فرش نباید جیش کرد خودت مستقیم میر...
9 دی 1391

خراب کاری های آرشا

عزیزکم داری هر روز بزرگتر میشی و داناتر و کنجکاوتر! وقتی نگات میکنم باورم نمی شه که تو همون آرشا کوچولویی هستی که موقع شیر خوردن چونت اونقدر ناز میلرزید... خدایا... چه زود دارن این روزا میگذرن!!! دارم نهایت سعیمو میکنم که قدر این روزا رو بدونم و نذارم که خستگی جلوی لذت بردن از بزرگ شدن فرزندمو ازم بگیره امااااااااااا آخه مامان خیلی شیطون شدی و گاهی دیگه کم میارم و بابا که میاد کلی گله میکنم و مینالم اول از خراب کاریهات بگم: اول از همه که اینقدر این ریموت تی وی بدبخت رو میبری و صاف میکوبی رو سرامیک که یه مدت بود همش از توش صدای تق تق میومد و بعدش کلا از کار افتاد وقتی بابا برد داد برای تعمیر گفت بازش که کردن...
23 آذر 1391

آرشا از دیوار راست هم بالا میره!!!

ورووجک آتیش پاره شیرینه من 9 ماهه شدی و .... اگه بدونی چه بلایی شدی!!!!! اوووووووووووه... قبلنا شنیده بودم که میگن فلانی بچش از دیواره راست بالا میره اما میگفتم حرفه! اما حالا میبینم نخیررررر حقیقته. از اونجایی که شما به سرعتع نور از همه جا میکشی بالا در صدد جمع کردن همه وسایل خونه براومدیم که ناگه دیدیم بلههه آقا آرشا حتی نیاز به چیزی برای بلند شدن هم نداره از دیوار راست میگیره و بلند میشه!! و البته بعدش در همون ناحیه گیر می افته و جیغ سر میده! حرفایی که آرشا بلده بگه: ماما بابا (هر وقت عشقش بکشه) دد آب هام هام به به ( گه گاه) نه (زمانی که عصبانی بشه) و البته دعوا کردنه بقیه وقتی کفرشو دربیارن! ...
11 آذر 1391

آرشا و تعظیلات حسینی

این چند روز که تعطیل بود من و بابا و آقا آرشا حسابی خوش گذروندیم.   روز 5 شنبه رفتیم بیرون و خرید لباس برای بابا و از اونجا رفتیم رستوران برای شام. میز کناریمون هم یه دختر هم سن و سال آرشا داشتن که با خودش همین جور نق میزد وقتی آرشا صدای نینی رو شنید شروع به جواب دادن کرد البته با صدایی وحشتناک بلند  که همه رستوران رو پر از خنده کرد و ساعت از 9:30 شب هم گذشته بود که برگشتیم خونه. از اونجایی که اصولا آرشا ساعت نهایت 9 میخوابه اون روز عیدش بود و موقع برگشت تو ماشین اونقدر خندید که همه غذاشو هم بالا آورد!!! آخه مامان دیر خوابیدن اینقدر ذوق داره؟؟ روز جمعه هم ناهار خونه زری مامان بودیم و بعد از ناهار بابا برگشت خونه که لالا کنه...
5 آذر 1391

مامان مریض شده

نفسم قشنگم ببخشید نتونستم برات بنویسم. مامان چند روزه که بدجوری سرما خورده دعا کن زود خوب بشم و بیام برات مفصل بنویسم
3 آذر 1391

اولین مروارید

خوشگلم بالاخره مروارید خوشگلت دراومد 4 شنبه هفته گذشته بود که با مامان جون برده بودیمت پارک و من همش به مامان میگفتم انگار تو دهن آرشا دندون میبینم. دقت که کردیم دیدیم بلههههههه دندون گلم اومده زیر لثه هاش و حتی میشه دندونه هاشو شمرد!!! از اون روز من هر روز صبح کارم شده بود چک کردن دندون پسر گلم تا اینکه سرانجام روز 1 شنبه 14 آبان ماه 1391 صبح وقتی داشتم بهت چایی میدادم صدای تق اومد و من پر درآوردم از خوشحالی. دیروز هم دوستای گلم با نینی های خوشگلشون اومدن خونمون و ما یه جشن دندونی مختصری گرفتیم که به من و شما خیلی زیاد خوش گذشت امیدوارم به اونها هم خوش گذشته باشه. اینقدر خسته شده بودی که ساعت 8:30 شب خوابیدی و برای اولین بار فقط ساعت...
17 آبان 1391