آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

8 ماهگیت مبارک قشنگم

نمی ذاااااااااااااااررررررررررررری که بنویسم همش خودتو پرت میکنی رو لب تاب و میکوبی رو کلیدها قشنگم 8 ماهگیت مبارک اشالله  120ساله بشی و همیشه سلامت باشی الان مشالله امون نمی دی برات زیاد بنویسم فقط عکس برات میذارم تا بعدا که خوابیدی بیام و از این مدت و اتفاقاتش بنویسم آرشا در حال نواختن پیانو آرشا رو کول بابا جونش آرشا و اولین تاب سواریش اونم تو روز 8 ماهگیش! آخه مامان تو میری اون تو چی کار آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چندتا از عکسای آتلیه رو هم میذارم خیلی زیادن اما چندتاشو (فقط از پرتره ها)برای نمونه و یادگاری میذارم ...
8 آبان 1391

روزهای با تو بودن

همه عشقم الان که دارم برات مینویسم مثل یه فرشته خواب نازی رفتی و از دیدنت نهایت لذت رو دارم میبرم. خودم هم در تعجبم از این همه عشقی که تو 8 ماه اینجوری ذیشه دوونده و زندگی بدون تورو برام محال کرده. اینقدر دوست دارم که تا حالا شاید 5 بار نشده که بذارمت پیش کسی و جایی برم حتی برای ابروهام که میرم آرایشگاه تورو با خودم میبرم!!! البته ناگفته نمونه که از دیدن خانومای ترگل و ورگل هم کم خوشحال نمی شی!!! دیگه چیزی نمونده به 8 ماهگیت و شما هنوز بی دندون تشریف داری!! مامان جان بجمببببببب یه کم. البته فکر هم نکنم به این زودی خبری از دندون باشه چون لثه ها حتی ورم هم نداره! اینقدر بامزه از حالت دمر بلند میشی میشینی که هر بار کلی قربون صدقت میرم ...
3 آبان 1391

مادر که میشوی...

مادر که میشوی : دیگه خوابیدن راحت شب خبری نیست چون دلبندت هر بار که چشماشو باز کنه تورو میخواد حتی اگه سیر باشه دیگه حال و حوصله ندارم معنی نداره چون دلبندت این چیزا رو نمیفهمه و همش بازی میخواد مهمونی رفتن با خیال راحت و خوش گذرونی معنی نداره چون دلبندت همش میخواد از یه جایی بره بالا و یه اتیشی بسوزونه!! غذا خوردن با آرامش و تر و تمیز ممکن نیست چون دلبندت هر لحظه ممکنه گرسنه بشه و اول باید اونو سیر کنی یا اگر هم سیر باشه می خواد همه میز و غذاهارو داغون کنه همیشه مرتب و ارایش کرده بودن و ناخن های آراسته ممکن نیست چون بدن دلبندت اونقدر ظریفه که همه نا خن هاتو از ته ته میگیری و برای آرامش دلبندت حتی حاضر نیستی زود به زود ب...
3 آبان 1391

ماه مهر

پسر قند عسلم ، همه زندگی مامان ماه مهر هم داره تموم میشه و شما هم داری وارد 8 ماه میشی!!!! وای خدا چه زود داره میگذره. هوا حسابی خنک شده و من و شما یه بار صبح ها میریم پیاده روی که البته ناگفته نماند که همیشه وسط راه می خوابی فدای چشمات بشم و یه بار هم عصر میریم پارک. خیلی اجتماعی شدی و از هیچ کسی غریبی نمی کنی. به همه ادم ها اونقدر زل میزنی که مجبور میشن باهات حرف بزنن. روز جمعه رفته بودیم رستوران برای شام. میز کنارمون یه خانوم و آقای میانسالی بودن که شما از اول تا آخر زل زده بودی بهشون. غذای اونا رو زودتر ازما آوردن و نمی دونی چی کارررررررررر کردی تا لیوان رو میبردن بالا شما دهنت یه متر باز بودددددد . خانوم مهربون برای شما یه آب م...
22 مهر 1391

7 ماهگیت مبارک

دلبندم 7 ماهگیت مبارک باشه اشالله که 120 ساله بشی مامانم 7 ماهه شدن همانا و شیطنت های فراوان همانا !!! واااای که می خوام اینقدر ببوسمت که مست بشم اما چه کنم که هرگز از بوسیدنت سیر نمی شم خیلی بامزه شده کارات مثلا آواز میخونی خیلی نمکی یا اینکه دست دستی میکنی با تمام قدرتت یا با آهنگ می رقصی عااااااااااشق بستنی هستی طوری که براش گریه میکنی و منم یه کمی بهت میدم کلا خوش غذا هستی شکر خدا و من در این مورد باهات مشکلی ندارم خوابت هم با کشیده شدن ساعت به عقب انگار به عقب کشیده شده!!! به زور تا 8:30 شب نگهت میدارم اما از اون طرف ساعت 6:30 بیدار میشی و سمفونی رو آغاز میکنی چند تا عکس هم برات میذارم که ببینی چه بلایی شدی قر...
9 مهر 1391

پسر نیم ساله من

گل پسرم دو هفته ای میشه که نیم ساله شدی گلم اشالله 120 ساله بشی نفسم ببخش که دیر اومدم برات بنویسم اما حسابی این روزا سرمون گرمه. اول از همه بگم از 6 ماهگی و واکسن و حرکات جدید : واکسن رو مثل بقیه خیلی راحت زدیم و اصلاااااااا اذیت نشدی شکر خدا اما سرما خوردی البته تب و سرفه نداشتی اما آب ریزش بینی اونم شدید مادرت فدات بشه که اذیت شدی اما الان دیگه کامل خوب شدی. یه وروجکی شدی که یه جا بند نمیشه دیگه قشنگ میتونی بشینی و عقلت هم کامل میرسه که چیزی که بزرگه رو باید با کمک هر دو دست بلند کنی. غذا هم می خوری فدات شممممممممم. همه چی میخوری و همه غذاها رو دوست داری اما مثل بابا عاشق چیزای شیرینی. موز رو بی نهایت دوست داری اما سیب ترش...
26 شهريور 1391

یه پسر شیطوووون

آرشای مامان چه زود داری بزرگ میشی دلبندم... و چه زود شیطونی رو شروع کردی!!!! اصلاااا دیگه وقت برای هیچ کاری پیدا نمی کنم دائم مشغول راه بردن جناب عالی هستم. دلت می خواد دور خونه رو قدم بزنی و به همه چی دست بزنی وسطاشم خسته میشی و میشینی فدای اون پاهای کوچولوت برم من. کارای جدیدت که خیلی زیاده اما تا جایی که یادم میاد برات مینویسم: یه صداهایی درمیاری و شروع به آواز میکنی و خودتم کیف میکنی مخصوصا وقتی میبینی که ما کلی به این صداها میخندیم دیگه وقتی بخوای بری بغل کسی دستاتو باز میکنی گه گاه یه چیزایی میخوری و خیلی بامزخ میگی هاااااااااااااااااامممممم سرت مثل پنکه دائما میچرخه و دستت برای گرفتن همه چی درازه دیگه باید بری...
23 مرداد 1391

5 ماهگیت مبارک دلبندم

پسر گلم 5 ماهه شدی عزیزکم اشالله که 120 ساله بشی مامانم. وای که روزا چه بیرحمانه میگذرند... هر روز شاهد رشد و بالنده شدنت هستم و هر روز عاشقانه تر از قبل در آغوش میگیرمت. گاهی شبها که چشمامو باز میکنم و میبینم که مثل فرشته ها خوابیدی دلم برات پر میکشه و کلی دستای نازتو میبوسم و خدا رو شکر میکنم دیروز برای چکاپ رفتیم دکتر و شما آقای دکتر رو کچل کردی   تا اومد دور سرتو اندازه بزنه مترو گرفتی و ندادی!!! اومد صدای قلب کوشولوتو بشنوه که دست انداختی به گوشی و به زور از دستت درآوردیم اما بعدش آستین آقای دکتر رو چسبیدی و ... دستت دائما دراز بود و همه وسایل مطب رو میخواستی دست بزنی!! آقای دکتر هم گفتن که شما به شدت کنجکاو هستی و...
8 مرداد 1391

کدو قلقله زن

آرشا نگوووووووووووو کدو قلقله زن بگو... قربونت برم مامان که تا میذارمت زمین شروع به قل خوردن میکنی کی گفته پسرا از دخترا تنبل تر هستن؟؟؟؟ تازه سینه خیز رو هم شروع کردی و اگه با قل خوردن حال نکنی میری تو کار سینه خیز!!! اما مامان فدای اون دست و پای کوشولوت برم که زود خسته میشی و مسافت زیادی رو نمی تونی بری!! آواز خونی رو هم به لیست شیرین کاریهات اضافه کن عاشق غذا خوردنی البته ما هنوز به شما چیزی نمیدیم جز همون شیر مامان! اما زمان غذا خوردن ما ، چشمت فقز به میز غذاس دورت بگردم... شنبه خونه مامان جون بودیم و داشتیم بعد از افطار هندوانه میخوردیم که اینقدر به دست بابا محمد زل زدی و بی تابی کردی که بابا محمد تمام سختگیری های بابا احمد...
4 مرداد 1391