آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

دعای مادرانه

خدایا مستجاب کن دعای مادری را که هیچ آرزویی جز خوشبختی و هیچ هدیه ای جز عشق و محبت برای فرزندش ندارد ♥

روزها میدوند!!!

عشقم، خیلی خوشحالم که توی این روزای گرم و تابستونی! دیگه پاهای خوشگلت پوشک نیست و خیالم راحته که نمیسوزی. خیلی خونده بودم که بچه ها بعد از پوشک گیری ممکنه گاهی یادشون بره که بگن و ... وای وای وای... ولی نمیدونم خدا چقدر منو دوست داره که تورو به من داده آخه سر این موضوع هم اصلااااااا اذیت نشدم و بعدش هم اصلاااااا اصلااااا خودتو کثیف نکردی حتی الان راحت میگی که شماره 1 داری یا شماره 2!!! تمام روز رو یا داریم توپ بازی میکنیم، یا داریم کشتی و برج میسازیم، یا دوچرخه سواری، یا پارک، یا خونه مامانی یا... حالا خودت بگو من کی بیام دوخط برات بنویسم؟؟؟ وقتی هم که ظهرا میخوابی قبل از تو من خوابم!!! با بوسهای شیرینت بیدار می...
17 خرداد 1393

خداحافظ پوشک...

عشق من، مرد شدی مامان... پوشک رو گذاشتیم کنار و راحت شدیمممممم. راستش وقتی میخواستم شروع کنم خیلی نگران بودم مخصوصا اینکه همه دوستام میگفتن سخته و کمی پروسه طولانی هستش اما خیلییییییییییییییی راحت و خوب بود! برعکس تصور اولیه من از روز چهارم همه چی تموم شد! دو روز اول که انگار نه انگار! دائما بهت گوشزد میکردم اما وقتی کارت تموم میشد همون جا صبر میکردی و میگفتی عوضت کنم! بعدش تصمیم گرفتم دیگه هیچی پات نکنم ولی از اونجایی که خیلی باحیاست بچم! قبول نمیکردی و دائما میگفتی مامان شورت بپوشون. بنابراین فقط شورت پات کردم و وقتی جیش میکردی خیلییییی بدت می اومد. این بود که درست از روز چهارم اصلاااااااااا خودتو کثیف نکردی. الان یک هفته میشه ...
15 ارديبهشت 1393

مامان روزت مبارک

دیروز انگار دوباره متولد شدم اونقدر شاد بودم که انگار داشتم تو آسمونا پرواز میکردم. بعدازظهر با بابا رفتین بیرون و وقتی برگشتید گل و هدیه برام گرفته بودید و بابا توی راه کلی بهت حرف یاد داده بود و وقتی بوسیدمت و تشکر کردم با همون زبون شیرینت گفتی: "مامان روزت مبارک" روز همه مامانای مهربون مبارک باشه اشاله همیشه سایشون بالای سرمون باشه قربونت برم که همین یه جملت بهترین هدیه ها بود برام دلبندم. دست شما و بابا درد نکنه که به یادم بودین. و اما این روزهای ما... مهمترین خبر اینکه از امروز پروژه از پوشک گرفتن گل پسر استارت خورد. خودت که میگی آقا شدم!!! دیگه پوشک ندارم!! امیدوارم که خیلی طول نکشه تا راحت این مرحله هم تموم بشه اشاله...
1 ارديبهشت 1393

سال جدید رسیده خوشحال و خندون...

قند عسلم، دومین عید رو در کنار هم تجربه کردیم و خدا رو یه بار دیگه بابت نعمتاش و وجود فرشته ای چون تو شکر کردیم. آخرای سال خیلیییییییییی برامون شلوغ بود و تا روز سال تحویل من دائما داشتم میدویم. درست یک هفته مونده به سال جدید، داشتم از کنار در حموم رد میشدم که یهو تالاپی آب چکید روی سرم! بالا رو که نگاه کردم دیدم ای وای من سقف سوراخ شده... دو سه روزی درگیرش بودیم و البته هنوز ظاهرش درست نشده!!! و با چسب مثلا استتارش کردیم تا کاملا خشک بشه و بیان درستش کنن. تو این گیر و دار خرید عیدمون مونده بود! خونه تکونی مونده بود! روز 5شنبه بود و قرار بود صبح بریم برای خریدن گل و سنبل و ماهی که سفرمون تکمیل بشه ولی وقتی از خواب بیدار شدی دیدی...
17 فروردين 1393

جشن تولد

عشق کوچولوی مامان، تولدت جمعه به خوبی و شادی برگزار شد و به هممون مخصوصا شما حسابی خوش گذشت. البته یه جشن کاملا مختصر و خانوادگی بود و زیاد شلوغ پلوغ نبود. برعکس پارسال که کمی اذیت و خسته شدی امسال خیلییییییییی کیف کردی مخصوصا با دیدن کادوها که اینقدر ذوق زده شده بودی که همه رو به وجد آورده بودی. زمان فوت کردن کیک هم خیلی بامزه بود کارات! با همه موقع عکس گرفتن یه سری شمع فوت کردی. از روشن کردن فشفشه هم که نگوووووووووو چندتا از عکساشو برات میذارم: کارت تولدت خوشگلم کاپ کیکها بیسکویتها میز تنقلات که البته نصفشو از دست وروجک جمع کردیم! ریسه ریسه عکسا ...
13 اسفند 1392

قشنگم تولدت مبارک

بیمارستان تهران کلینیک دکتر فروغ شادانلو تاریخ 1390/12/7 ساعت8:17   خدا لطفشو به معنای واقعی بر ما تموم کرد و فرشته آسمونی ما زمینی شد. الان دوسال از اومدنش میگذره و ما روز به روز عاشقانه تر زندگی میکنیم. قشنگترینم، تولدت دو سالگیت مبارک باشه. امیدوارم همیشه سالم باشی و لبت خندوووون جمعه هم جشن تولدتو میگیریم و میام کلی برات عکس میذارم. ...
7 اسفند 1392

زمستان سرد و تلخ...

عشق مامان، میدونم خیلی وقته که ننوشتم، یعنی نمیرسم که بنویسم! اینر روزا خیلی برامون سخت و تلخ بود. پدر(بابابزرگ بابا) به رحمت خدا رفتن و به شدت همه ناراحتیم. من آدم خوب کم ندیدم مامان جون ولی فرشته زیاد ندیدم... این مرد واقعاااااا یه فرشته بود با اینکه چند بار بیشتر ندیده بودمشون و اونها تو اهواز زندگی میکردن اما از شنیدن خبر فوتشون بدجور ناراحت شدیم. بابا خیلییییییییییی ناراحت بود و 3-4 روز برای مراسم رفت اهواز و ما دوباره تنها شدیم! البته به لطف شیرین کاری های شما خیلی هم اذیت نمیشیم. .قتی ازت پرسیدم بابا کو؟ گفتی بابا نیست!!! بابا همش نیست!!! الهی بمیرم براااااااااات که بابا رو کم میبینی اما خوشحالم که بابا وقتی هست از هیچی ب...
25 دی 1392

کجا بودیم؟؟!!

خیلی وقته که نتونستم آپ کنم نه که نخواماااا نشد... یه کم شرایط بد و سختی بود که نمیخوام اینجا بگم و جو رو ناراحت کنم اما حالا برگشتیممممم با کلی انرژی ++++++++++++++ عشق من، چقدر زود داری بزرگ میشی!!! چیزی نمونده به 2 سالگیت! الهی دورت بگردم که آقا شدی... من که بهت میگم طوطی!! که تو هم بعدش خیلی بامزه میگی دوطی!! آخه الان هر چی میگیم تکرار میکنی اینقده بامزسسسسسسسسسسسس مخصوصا قسمت افعال! که معلوم نیست چندم شخصه! مثلا: پاشو میشه پاشوام!!! افتادم میشه افتادی!!! بریم میشه رفت!!! هههههههههههههههه خیلی کیف میده این غلط غلوط حرف زدنات... همین باعث شده که این روزا همش بخندیم از دستت خودتم کلی حال میکنی فکر میکنی خیلی بامزه ...
3 آذر 1392