آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

آرشا در حال تحول!!!

1392/7/6 18:13
نویسنده : مامان آرشا
881 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلم،

این روزا سرمون خیلیییییییی شلوغه و اصلااااااا وقت نمیکنم برات بنویسم الانم که یه فرصتی شده تو با بابایی رفتی پارک! و منم وقتو غنیمت دونستم.

اول از همه عمو فواد بالاخره اومد ایران و همدیگرو دیدید!!!! برای بار اول که خونه مامانی دیدیش اول یه کم غریبی کردی اما خیلی سریع باهاش دوست شدی اونقدر که روز آخر از بغلش نمیومدی پایین تا برگردیم خونه!!! دورت بگردم که با اینکه عموتو ندیده بودی اما باهاش دوست شدی قلب کلی از خارج مهمون اومده بود و همش مهمونی بازی بود البته خونه ما نیومدن ولی ما زیاد میرفتیم مهمونی! دخترخاله های بابا که از انگلیس اومدن و عمو که از نیوزلند اومد و پسر خاله بابا که از استرالیا و دایی بابا و خاندانش از آمریکا!!! اوووووووووووووووووو خیلی شلوغ پلوغ بود اما خیلییییییییییی خوش گذشت

عمع و خاله خیلی باهات کار میکنن تا ثداشون کنی اما هنوز خبری نیست اما عمو هنوز از راه نرسیده شروع کردی  به "ممو" گفتن!!!!! آی بقیه حرص خوردن ههههههههههه

اینم آرشا و عمو جون جونش که خیلییییییی همو دوست داشتن

اینجا هم داری آماده میشی که بری مهمونی هورااااااااااااااا

گل دراومد از حموم شنبل دراومد از حموم!! خودتم داری دست میزنی و میخونی

حالا آقا شدی

بعد از اینکه همه مهمونامونو راه انداختیم رفتین مملکت خودشون رفتیم تو کار آقا آرشا.

اول از همه قراره که تا آخر مهر ماه از شیر بگیرمت ناراحت خیلی استرس و نگرانم اما خب اینم باید بگذره البته شیر شبت کامل قطع شده اما تو روز دائما میمی میخوای! کلا تو کار کم کم از شیر گرفتن هم نمیرم که فایده نداره! از من تلاش و از تو مقاومت! هر چی سعی میکنم اصلااااااااااااا همکاری نمیکنی پس باید ضربتی عمل کرد

در همین راستا تصمیم گرفتم ببرمت مهد!!! البته فقط برای 2 ساعت در روز ولی خب اونم همکاری نمیکنی! صبح ها ساعت 10 میبرمت و باید بمونم پیشت! چون نمیمونی تنهایی! امروز روز 3وم بود و یه روزنه های امیدی دیده شد! وقتی مشغول بازی بودی یواش اومدم پشت نشستم تا دیگه منو نبینی تو هم بازی میکردی تا یهو زدی زیر گریه مربیتون گفت بیرون نیام اما دلم طاقت نیاور و پریدم بیرون! بیرون آمدن همانا و نق زدن های شما همانا! دیگه حتی حاضر نشدی از بغلم بیای زمین بشینی حدود 20 دقیقه فقط نق زدی و زمینم نیومدی! اما بعدش خوب شد و رفتی دوست پیدا کردی و مشغول بازی شدی! برای اولین بار ما تونستیم 1 ساعت و نیم بمونیم آخه دفعات قبل نهایت 45 دقیقه میموندی و بعدش گریه که برگردیم! امااا خیلییییییییی تاثیرات خوبی داشت این مهد! اول اینکه داری بازی با بقیه بچه ها رو یاد میگیری دوم اینکه همیچین گرسنه میشی که وقتی میاییم خونه نمیدونی چطور همه غذاتو بخوری! ومن بی نهایت خوشحالم. بعدشم اینقدر خسته میشی که بعد ناهار وحشتناک غش میکنی!

این عکس همین امروز ظهره!!!! ببین چطور خوابیدی!!!!

یه کار مثبت امروز هم خوردن شیر پاستوریزه برای اولین بار بود البته اصلااااااااااا دوست نداری و با هزار بازی یه کم برای اولین بار خوردی!

اشالله همه این روزا به خوشی بگذره و زودی مرد بشی مامانکم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آرینا(خاله مریم)
18 مهر 92 13:27
سلام گل پسر خوشگل خب خدا رو شکر که روزهای خوبی رو سپری کردی و بالاخره عمو جونتو دیدی. همیشه شاد و خوشحال باشید.
مامان ملینا
23 مهر 92 8:46
سلام بهار جون،خسته نباشی می بینم که می خوای آرشای گل رو از شیر بگیری.خیلی راحته خودت رو اذیت نکن .برای مهد هم هر وقت گریه کرد و بهونه ات رو گرفت توجه نکن تا عادت کنه و گرنه تا خود مدرسه رفتنش برات مکافات می شه .کمی بی توجهی اولش لازمه .موفق باشی عزیزم.
مامان ملینا
23 مهر 92 8:47
آرشای عزیزم چقدر ناز خوابیدی .عزیز دلم خوابهای رنگی رنگی ببینی .