آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

سال جدید رسیده خوشحال و خندون...

1393/1/17 16:08
نویسنده : مامان آرشا
832 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلم،

دومین عید رو در کنار هم تجربه کردیم و خدا رو یه بار دیگه بابت نعمتاش و وجود فرشته ای چون تو شکر کردیم.

آخرای سال خیلیییییییییی برامون شلوغ بود و تا روز سال تحویل من دائما داشتم میدویم. درست یک هفته مونده به سال جدید، داشتم از کنار در حموم رد میشدم که یهو تالاپی آب چکید روی سرم! بالا رو که نگاه کردم دیدم ای وای من سقف سوراخ شده... دو سه روزی درگیرش بودیم و البته هنوز ظاهرش درست نشده!!! و با چسب مثلا استتارش کردیم تا کاملا خشک بشه و بیان درستش کنن. تو این گیر و دار خرید عیدمون مونده بود! خونه تکونی مونده بود!

روز 5شنبه بود و قرار بود صبح بریم برای خریدن گل و سنبل و ماهی که سفرمون تکمیل بشه ولی وقتی از خواب بیدار شدی دیدیم تب داری!!!! همه دنیا روی سرم خراب شد. روز آخر سال و مریضی و ... خدایا دکتر از کجا پیدا کنیم؟!!! با بابا لباس تنت کردیم و رفتیم درمانگاه سر خیابونمون که یه دکتر عمومی هم بیشتر نداشت. شکر خدا بسیار دکتر دلسوز و مهربونی بود و با دقت معاینه کرد و گفت که بله گل پسر عفونت کرده گلوش...

قرار بود روز دوم فروردین بریم سمت شمال که با این وضعیت عملا غیرممکن بود. هیچ جایی هم برای عید دیدنی نرفتیم چون اصلا حوصله نداشتی و سرفه های وحشتناکی میکردی. بعد از دو روز دیدیم که هیچ تغییری نکردی و سرفه ها بدتر شده. دوباره رفتیم درمانگاه که شکر خدا همون دکتر بود و داروها رو عوض کرد و توصیه کرد که زیاد عجله نکنیم چون این بیماریها زمان میبره تا کاملا درمان بشن

با چه مکافاتی دارو بهت میدادیم بماند... روز 4 شنبه که احساس کردیم کمی بهتری با هر دوتا مامانی و بابایی ها راه افتادیم سمت شمال

چقدر ذوق میزدی تو راه و با همشون دائما بای بای میکردی. اصلا هم توی راه اذیت نشدی تا رسیدیم به ویلای بابایی اطراف نوشهر... هوا عاااااااااالی بود و همه جا پر گل و سبزه و از همه مهمتر دور و برت یه عالمه آدم که گوش به فرمان اوامر شما بودن! ما هم جرات نداشتیم که بگیم بالای چشم شما ابرویی هم هست!

تا 3 شنبه شمال بودیم و شکر خدا همون جا کاملا سرماخوردگیت برطرف شد و بی نهایت به هممون خوش گذشت. بعد هم به همراه همدیگه برگشتیم به سمت تهران. هنوز هیچ جایی برای عیددیدنی نرفتیم! ولی از آخر هفته مهمونی ها شروع میشن

این هم داستان تعطیلات عید 93

خدایا کمک کن که هیچ مادری درد مریضی بچشو به جون نکشه و به چشم نبینه. خدایا حتی برای دشمنم هم مریضی نخواه که سخته خیلی سخته. خدایا همه مریضارو شفا بده... الهی آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ملینا
31 فروردین 93 14:03
روزت مبارک مامان مهربون