هفته 30
پسمل قند عسلم
دیگه وسطای هفته 30 هستیم عزیز دلم. کم کم داریم تو سرازیری میافتیم و برای دیدنت هر روز بابایی روزشماری میکنه! وای که نیومده چقدر خاطرخواه داره این ورووجک من. خاله الناز که هر روز کلی ماچت میکنه و قربون صدقت میره. بابا احمد که وقتی خودتو قلمبه میکنی تو دل مامان دلش ضعف میره و کلی نازت میکنه تا آرووم بشی و دقیقا این جمله هر روزشه که " کی بشه دنیا بیاد" . اما مامانم شما اصلااااااااا عجله نکن و همون سر وقت بیا. مامان بابایی که هر وقت حرف می افته که چه شکلی میشی بلند میگه از همه خوشگل تر میشه اصلا امکان نداره که بچم خوشمل نباشه... بین خودمون باشه مامانی هم کلی ذوق میکنه
مادرجون و پدر جون خودم هم که نگو و نپرس... روز جمعه فشارم یهو افتاد و چشام سیاهی رفت اگه بدونی مادرجون و پدرجون چه حالی شدن. طفلی پدرجون اینقدر ترسیده بود که نگو تازه ناهار هم برامون آوردن یه قرمه سبزی خیلی خوشمزه
مامانم فکر کنم دیگه داره جات اون تو تنگ میشه آخه ورجه وورجه هات کمتر شده اما زورت زیادتر دیگه تند تند لگد نمیزنی اما دائما خودتو فشار میدی به شیمک مامان... وقتی دستمو میزارم رو دلم گاهی استخوناتو حس میکنم. الهی که قربون اون استخونای کوشولوووووووووووووووت بشم نفسم
خدایااااااااااا حس مادر شدنو به همه بچشون که شیرین ترین حس دنیاست
خدایااااااااااا پسرمو دست خودت سپردم خودت نگهدارش باش