روز موعوددددد
فرشته کوچولوی من
دیگه چیزی به اومدنت نمونده گلم
فردا یعنی روز 1 شنبه 7 اسفند ماه 1390 قراره که پاهای کوچولوتو بذاری روی زمین و لبان مارو خندان و قلبهایمان رو مملو از شادی و آغوشمون رو گرم کنی
مامانی روز تولد شما 1 روز زودتر شد اونم به خاطر اینکه مامانی تپش قلبش زیاد بود و دیگه خیلی سخت بود براش.
فردا این موقع در آغوشمی پسررررم. بی صبرانه منتظر وروودت هستیم
شما هم حسابی اون تو مشغولی هااااا. روز 5 شنبه آخرین ویزیتمون بود که با بابایی رفته بودیم و خانوم دکتر مارو فرستاد برای گرفتن نوار قلب پسملی. قرار شد بریم بخش زایمان تا معطل نشیم و زودی کارمونو راه بندازن. خانوم ماما پرسیدن که چی خوردم منم گفتم فقط صبحانه اونم ساعت 9 صبح و تا اون موقع یعنی ساعت 12 دیگه چیزی نخوردم. خانوم ماما گفتن که قند خونم الان زیاد بالا نیست و احتمالا پسملی حرکتاش زیاد نیست و بابایی رو فرستادن تا بره برامون یه آب میوه بخره که قندمون بالا بره و شما حسابی جون بگیری. تا بابا جون بیاد ما هم آماده شدیم و دستگاه وصل شد به شیمک مامان. هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که ورووجک من مشغول شد و حسابی همه رو شکه کرد. مامانی اینقدر وول وول زدی که خانوم ماما اومدن و گفتن دیگه نمی خواد این دکمه رو هی فشار بدی دستگاه خودش ثبت میکنه!! بیچاره ترسیده بود دستگاه بسوزه
قربون شیطونیات برم که دیگه آخراشه اون تو مانور دادنت گلم. امروز هم انگار داری بار و بندیلتو جمع میکنی چون حسابی مشغولی و دل مامانو هر لحظه یه وری میکشی
حالم یه جوریه... خوشحال؟! نگران ؟! مضطرب؟! ترس؟!
همه اینا با هم...
امااااااااا بی نهایت مشتاق و منتظر دیدن زیباترین هدیه خداوند
خدایا کمکمون کن