100 روزگی
عزیز دل مامان
100 روزگیت مبارک باشه گلم. اشالله 120 ساله بشی دلبندم. دیروز 100 روز از ورودت به این دنیا گذشت و ما غرق شادی از وجود همچین فرشته ای تو خونمون
کارای زیادی یاد گرفتی و هر روز داری ورووجکتر میشی قربونت برم. مثلا :
به شدت در حال تلاشی برای غلت زدن اما فقط تا نصفه میتونی بری. با کمک من کامل دمر میشی و کلی ذوق میکنی
وقتی از خواب بیدار میشی به 3 شماره میخوای بلند بشی و گردنتو کلی بالا میاری منو هم که میبینی کلی میخندی که بلندت کنم
دیگه صداهای زیادی درمیاری و برای خودت کلی حرف میزنی
همچین دستاتو میکنی تو دهنت که انگار قراره ازت بگیرنشون. چنان ملچ و ملوچ میکنی که صداش همه خونه رو برمیداره. از اونجایی که برای هیچی گریه نمیکنی نصفه شب هم که شیر میخوای و بیدار میشی منو با صدای دست خوردنت بیدار میکنی فدات شم
آب دهنتم که نگووووووووووووو همه لباساتو خیس خیس میکنه چنان روونه که انگار رودخونه جاری شده!
دستاتو خوب شناختی و باهاشون حسابی مشغول حساب کتابی
دمر رو اصلا دوست نداری تا دمر میذارمت چند دقیقه بعد نق نق میکنی که بلندم کنید.
تشک بازیتو خیلی دوست داری اما نه اینکه بری توش بلکه بیای بغل مامان و از بیرون عروسکاشو تکون بدیم!!!!!
خلاصه که کلی شادمون میکنی با کارات و خنده از روی اون لبای خوشگلت نمیره. اشالله همیشه خندون باشی قند عسلم
خدایاااا هزاران بار ممنونتم برای تمام چیزایی که به من دادی و همه اون چیزایی که صلاح ندونستی بدی اما انقدر داده هات برام ارزشمند هستن که هرگز نداشته ای به یادم نمیمونه
چند تا از عکسای خوشملتم میذارم که یادگاری بمونه :
آرشا مشغول درد دل با عروسکا
آرشا و بابای مهربونش که عاشق گل پسرشه
اوضاع کاملا بر وفق مراده
مامان جونم خسته شدممممم زود باش دیگه چقدر ازم عکس میگیری آخه!!
آرشا سوار بر اتول و تلاش برای بیرون پریدن