روزهای گرم تابستون
پسر خوشگلم
چند وقتی بود نرسیده بودم برات بنویسم از این بابت مامان رو ببخش اما خودتم می دونی که خیلی این روزا گرفتار شدم. اول اینکه مامان منصوره (مامان بابایی) کمر درد شدید گرفته و الان استراحت مطلقه و حال روحیش خوب نیست. از اون جایی که عاشقانه شمارو دوست داره برای اینکه زیاد از خوابیدن اذیت نشه و کمی روحیش بهتر بشه تقریبا هر روز میبرمت اونجا و مامانی هم یه ریز قربون صدقت میره. منم تا جایی که شما اجازه بدی کمکشون میکنم . عروسی عمه مهسا هم شهریوره و طفلی عمه مونده و کلی کارای عروسی و مامان مریض! اما خوش به حالت با این عمه گلی که داری همیشه میاد دنبالمون و مارو با ماشین میبره که اذیت نشیم عمه جون خیلییییییی دوست دارررررررریم
از طرفی هم شما کلی شیطون شدی و دیگه حسابی بیرون رو میشناسی. عصرا دیگه تو خونه نمیمونی و دلت بیرون میخواد. منم چوم عاشقتم هر روز عصر که هوا خنک میشه میبرمت پارک و کلی میگردونمت اما مامان جون تا میرسیم به پارک بعد از 10 دقیقه میخوابی چشماتو که باز میکنی میبینی اومدیم خونه و کلی پکر میشی!! آخه مادر نمی شه که تا قیامت بمونیم تو پارک... به خاطر این گردش روزانه شما من مجبورم شام رو تا ساعت 7 آماده کنم که میریم و میایم بابایی گرسنه نمونه . خلاصه که دائما دارم میدوم تا کارا به موقع انجام بشه
اما قوووووووووول که از این به بعد هفته ای یه بار با چند عکس بامزه بیام و برات بنویسم
خیلیییییییی زیاد دوست دارم هم خود ورووجکتو هم اون بابای مهربونتو که همیشه تا جایی که میتونه کمکم میکنه
خدایااااااااااااااا عاااااااااااااااشقتمممممممممم برای همه چیزایی که به من دادی