یه پسر شیطوووون
آرشای مامان چه زود داری بزرگ میشی دلبندم... و چه زود شیطونی رو شروع کردی!!!! اصلاااا دیگه وقت برای هیچ کاری پیدا نمی کنم دائم مشغول راه بردن جناب عالی هستم. دلت می خواد دور خونه رو قدم بزنی و به همه چی دست بزنی وسطاشم خسته میشی و میشینی فدای اون پاهای کوچولوت برم من.
کارای جدیدت که خیلی زیاده اما تا جایی که یادم میاد برات مینویسم:
یه صداهایی درمیاری و شروع به آواز میکنی و خودتم کیف میکنی مخصوصا وقتی میبینی که ما کلی به این صداها میخندیم
دیگه وقتی بخوای بری بغل کسی دستاتو باز میکنی
گه گاه یه چیزایی میخوری و خیلی بامزخ میگی هاااااااااااااااااامممممم
سرت مثل پنکه دائما میچرخه و دستت برای گرفتن همه چی درازه
دیگه باید بری تو روروئک آخه عاشق راه رفتنی
شصت پاتو در یک چشم به هم زدن میکنی تو دهنت و ملچ و ملوووووچ
تو خواب مثل فشنگ سینه خیز میری اما تو بیداری فقط دوست داری راه بری
اینم چند تا از عکسات:
آرشا و کنجکاوی تو ساک وسایلش
آرشا روزی 20 بار میخواد لوستر رو بگیره
اینم خوردن شصت پا
یه خواب ناز بعد از یه روز پر شیطنت