ماه مهر
پسر قند عسلم ، همه زندگی مامان
ماه مهر هم داره تموم میشه و شما هم داری وارد 8 ماه میشی!!!! وای خدا چه زود داره میگذره. هوا حسابی خنک شده و من و شما یه بار صبح ها میریم پیاده روی که البته ناگفته نماند که همیشه وسط راه می خوابی فدای چشمات بشم و یه بار هم عصر میریم پارک. خیلی اجتماعی شدی و از هیچ کسی غریبی نمی کنی. به همه ادم ها اونقدر زل میزنی که مجبور میشن باهات حرف بزنن. روز جمعه رفته بودیم رستوران برای شام. میز کنارمون یه خانوم و آقای میانسالی بودن که شما از اول تا آخر زل زده بودی بهشون. غذای اونا رو زودتر ازما آوردن و نمی دونی چی کارررررررررر کردی تا لیوان رو میبردن بالا شما دهنت یه متر باز بودددددد . خانوم مهربون برای شما یه آب معدنی سفارش داد و با لیوان کلی بهت اب داد شما هم مادر و پدر رو کاملا از یاد بردی زمان غذا هم حمله کردی به سوپ من و همه سوپ مامان رو شما نوش جان کردی!!!! نوش جونت دلبندم
4شنبه هم وقت اتلیه داریم امیدوارم که اون روز سرحال باشی و بتونیم عکسای زیبایی بگیریم
این روزا به شدت در تلاشی که دیگه 4 دست و پا بری. 4 دست و پا هم میشی اما تا میای بری جلو سقوط میکنی رو زمین اما دیگه چیزی نمونده به راه افتادنت اشالله
سوزنتم گاهی گیر میکنه روی مامان و تا تکون میخورم میگی ماما... بند دلم میریزه وقتی که صدام میکنی و بعدش میام حسابی میچلونمت
اینم عکسای شیطونیات که عاشقشونم
تا ازت غافل میشم باید از زیر میز بکشمت بیرون! الهی مادرت دورت بگرده
وقتی هم نخوای روی تاب عمرااااااااا بمونی و بدون هیچ ترسی خودتو پرت میکنی بیرون
اما وقتی خسته باشی مثل فرشته ها روی تاب خوابت میبره (البته اینجا بلافاصله بعد از غذا خوابیدی و لکه های غذا هنوز روی لباسته)
با همه این شیطنت ها هیچ وقت بچه بدی نبودی و هرگز مامان رو اذیت نکردی. خیلی راحت غذاتو میخوری ، راحت میخوابی و راحت بازی میکنی.
نمیدونم خدا منو بابا رو چقدر دوست داشته که فرشته کوچولویی مثل تورو به ما هدیه داده. از داشتنت بی نهایت خوشحال و سپاسگذار پروردگارم
قدر همه این روزا و لحظه ها رو میدونم و ازشون لذت میبرم