آرشا و تعظیلات حسینی

این چند روز که تعطیل بود من و بابا و آقا آرشا حسابی خوش گذروندیم.  روز 5 شنبه رفتیم بیرون و خرید لباس برای بابا و از اونجا رفتیم رستوران برای شام. میز کناریمون هم یه دختر هم سن و سال آرشا داشتن که با خودش همین جور نق میزد وقتی آرشا صدای نینی رو شنید شروع به جواب دادن کرد البته با صدایی وحشتناک بلند  که همه رستوران رو پر از خنده کرد و ساعت از 9:30 شب هم گذشته بود که برگشتیم خونه. از اونجایی که اصولا آرشا ساعت نهایت 9 میخوابه اون روز عیدش بود و موقع برگشت تو ماشین اونقدر خندید که همه غذاشو هم بالا آورد!!! آخه مامان دیر خوابیدن اینقدر ذوق داره؟؟

روز جمعه هم ناهار خونه زری مامان بودیم و بعد از ناهار بابا برگشت خونه که لالا کنه و من وشما موندیم همونجا تا عصر که بابا اومد دنبالمون و یه سره رفتیم خونه مامان منصوره برای شام!!! واااااااااااای که چقدر بچم خوشحال بود. بابا دائم پیشش بود و همش دد بازی بود. اونجا ساعت 8 دیگه گیج خواب بودی و قرار شد اگه زمان برگشت تو ماشین خوابیدی بیایم خونه اگه نه برین هایپر استار و خرید کنیم آخه بابا شنبه شب میرفت مسافرت که خواب به چشمات نیومد و رفتیم هایپر و تو اون سر و صدای وحشتناک و همهمه خوابیدی!!!!!

روز شنبه هم کلی با بابا بازی کردی و خندیدی اما بابا ساعت 9 پرواز داشت و ساعت 5 رفت فرودگاه و من موندم و پسر گلم البته مامان زری اومد پیشمون شب

روز یکشنبه هم صبح ساعت 7:30 بیدار شدی و صبحانه خوردی و دوباره خوابت گرفت. ساعت 9:30 خوابیدی که ساعت 10:15 با صدای دسته های تو کوچه بیدار شدی و بدخواب شدی منم یه چیزی دادم خوردی و آماده شدیم رفتیم سر خیابون برای دیدن دسته ها. کلی خوش گذروندی و بغل همه آدمایی که ازت خوششون میومد رفتی و کلی ازت فیلم گرفتن و خلاصه کلی معروف شدی برای خودت اما ساعت 13 دیگه گیج خواب شدی و اومدیم خونه. یه خواب نازی رفتی اما مجددا با صدای دسته ها بیدار شدی!! واااااااااای که امسال چقدر من از صدای این دسته ها حرص خوردم! رفتیم حموم و کلی آب بازی کردیم و اومدیم بیرون و شما بالاخره تونستی بخوابی الانم به شدت داری آتیش میسوزونی فدات شم