آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

ما برگشتیم

1392/1/19 15:17
نویسنده : مامان آرشا
192 بازدید
اشتراک گذاری

سال 1392 هم شروع شد و تعطیلاتش به پایان رسید...

اما امسال برای من و بابا بهترین تعطیلات و نوروز بود. آخ که بودن فرشته کوچیکی مثل تو تو خونمون چقدر حال و هوا رو بهاری کرده...

مهمترین خبر این که : شما راه میرییییییییییییییی هوراااااااااااااااااااااااا هورا

راه که چه عرض کنم میدوی!!! از فردای تولدت 2-3 قدمی اونم گه گاه برمیداشتی اما فقط همین ناراحت منم همیشه ناراحت بودم که چرا راه نمیری اونم تویی که عاشق راه رفتن بودی تا روز 30 اسفند

درست روز 30 اسفند وقتی که برای عید دیدنی رفتیم خونه مامان جون و باباجون و خاله الناز ، یهوووووووو از میز گرفتی و راه رفتی!!! ما هم شوکه شدیم و تا بیاییم به خودمون بجنبیم افتادی!!! اما دوباره رفتی سر میز و از اول راه رفتی!! اما اینبار دیگه از نشستن و افتادن خبری نبود!!! کامل راه میرفتی حتی دور میزدی و دست میزدی و نانای میکردی تعجب چنان با سرعت راه میرفتی که هممون مات مونده بودیم. اینقدر ذوق کردیم و جیغ و هورا برات کشیدیم که بعدش اومدی نشستی و از ذوقت تا 10 دقیقه همش میگفتی دست!!!! یعنی برات دست بزنیم ما هم با چنان ذوقی دست میزدیم که انگار دوماد شدی ههههههههههههه

 

تعطیلات رو هم رفتیم یک هفته به کیش و برعکس همه نگرانی های من عااااااااااااااااااااالی بود اصلاااااااااااااااااا اذیت نشدیم و کلی به هممون مخصوصا شما خوش گذشت. کنار ساحل بسیاااار تمیز خلیج فارساینقدر شاد بودی که دلم نمیومد بلندت کنم از رو ماسه ها... بار اول که رفتیم کنار آب اول به من نگاه کردی که ببینی من اجازه میدم یا نه آخه خیلیییییییییییی آقا هستی و وقتی من از کاری ناراحت بشم اصلاااااااااا انجامش نمیدی (البته من هرگززززززززززز باهت دعوا نکردمااااااااااا همیشه آرووم با هم حرف زدیم) و وقتی دیدی من هم دارم میخندم زدی به آب... وقتی آب به پاهات خورد چنان ذوق کردی و جیغ کشیدی که همه دنیا یه باره شد همون یه ذره جا و شد برای من... بعد از آب بازی اومدی کنار ماسه ها و شروع به بازی کردی این کارو از آب بازی هم بیشتر دوست داشتی و یه چاله اندازه خودت کندی و کلی هم کیف کردی... هر بار هم بعد از ساعت ها بازی ما شما رو با گریه میبردیم خونه ناراحت

نگران هواپیما بودم که شکر خدا هم رفت و هم برگشت تا سوار هواپیما شدیم و قبل از بلند شدن ، خوابیدی!!!!!!!!! زمان رفتن که تا نصفه خواب بودی و بعدش بیدار شدی و بازی کردی اما زمان برگشت که شب ساعت 9 هم بود دیگه خوابیدی و بیدار نشدی تا فردا صبح رو تخت خودت ماچ

باغ پرندگان رو هم خیلیییییییییییییییییی دوست داشتی و کلی میدویدی دنبال پرنده ها و ذوق میکردی و گاهی محو تماشا میشدی

اما دلفین ها رو ندیدی! تو اون همهمه و هیاهو خوابیدی!!!!!! حالا چطور بیدار نشدی فقط خود خدا میدونه

 

در کل خیلی خوش گذشت و خوشحالم که اولین سفر سه نفریمون با همه وسواس های بابا برای گل پسرش که مبادا اذیت بشه عالی بود و خیلی بهمون خوش گذشت

اشالله سفرهای بعدی

بعد از مسافرت انگار مرد شدی. انگار یهو کلی بزرگتر شدی کلی عاقلتر شدی

یه عالمه عکس دارم که هنوز نریختم تو کامپیوتر ولی در اولین فرصت این کارو میکنم

مامان و بابا عاااااااشق این جوانمرد کوچکند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)