10 ماهگیت مبارک دلبندم

شیرینی زندگی مامان و بابا

10 ماهه شدی عزیزم اشالله که 120 ساله باشی قشنگم. دیگه چیزی به تولدت نمونده گلم و من و بابا در حال برنامه ریزی هستیم که یه تولد کوچولو ولی به یادموندنی برات بگیریم.

این روزا وقتم خیلی کم شده برای آپ کردن وبلاگت آخه شما شیطون شدی و منم دائما دنبال شما در حال جمع و جور کردنم اما با همه تلاشم هیچ وقت خونه مرتب و تر و تمیز نیست!!! گاهی برات ناراحت میشم و بی خیال همه کارای خونه میشم و فقط میشینم باهات بازی میکنم و شما هم کلی کیف میکنی. در طول روز هم خیلی کم پوشکت میکنم و اینم کلی به کار من اضافه میکنه چون از یه طرف باید حواسم باشه که روی فرش جیش نکنی که دیگه اینو یاد گرفتی که روی فرش نباید جیش کرد خودت مستقیم میری و روی سرامیک میشینی و جیش میکنی فدات بشم که یه کم عقلت رسیده! و زمان انجام شماره 2 معروف!!! از در حموم میگیری و بلند میشی و کارتو انجام میدی و همون جا بست می ایستی تا بیام ببرم بشورمت! آخه در حموم یه جای دنجه که هم تمرکزت به هم نمیخوره زمان خراب کاری و هم از کسی خجالت نمیکشی

بنابراین از صبح تا شب 6-7 بار باید شلوارتو بشورم اما فدای یه تار موی پسرررررررر گللللللم همین که پاهای نازت تو پوشک نیست برام بسه

دندون بالایی هم داره درمیاد البته هنوز کامل نزده بیرون اما زیر دست قشنگ حس میشه. هر چی سر دندون پایین اذیت نشدی برای دندون بالا خیلی کلافه بودی البته از اونجایی که بی نهایت صبوری گریه زاری نداشتیم اما کلافه بودی و همش دهنتو محکم میمالیدی... شکر خدا اینم به خیر گذشت

نمی دونم چند وقته چی شده که شبا اینقدر برای شیر بیدار میشی؟؟!!!!! مطمئنم که از گرسنگی نیست چون شام می خوری اما تقریبا هر 2 ساعت یه بار بیدار میشی و شیر میخوری. امیدوارم اینم زود حل بشه و راحت تا صبح بخوابی

ای خدا برای بهترین و قشنگترین اتفاق زندگیم همیشه شکرگزارتم