آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

تعیین جنسیت

جیگر مامان روز دوشنبه 25 مهر ماه 1390 با بابایی رفتیم سونو برای تعیین جنسیت و سلامتی شما... ساعت 7:20 بعدازظهر بود که نوبت ما شد. قلبم دوبرابر میزد از هیجان. میخواستم زودی بریم ببینم چقدر بزرگ شدی و چی باید صدات کنیم... اون روز برای اولین بار صدات کردم : پسرم !!! زیباتررررررررررررررین واژه دنیا برای من و اما از شیرین کاری های فسقلی : اول که رفتیم خیلی آقا دراز کشیده بودی و کف پاتو محکم چسبونده بودی به شیمک مامان الهییییییییییی فدااااااااات بشم مامانی نمی دونی چه حالی شدم وقتی اون پاهای کوشولوتو دیدم. بعد خانوم دکتر دستتو نشونمون داد که مشت کرده بودی و داشتی شصتتو تکون میدادی!! بعد چند لحظه مشت فسقلیتو باز کردیو شروع ک...
27 مهر 1390

هفته 20

بالاخره رسیدیم به هفته 20 ... خدایااااااااا شکررررت نصف راه رو به لطف خدا پشت سر گذاشتیم و بی صبرانه منتظر ورود این فرشته آسمونی به جمع گرم دو نفرمون هستیم (اشالله). این روزا گاهی حرکاتت رو خیلی واضح حس میکنم حتی چند روز پیش اینقدر محکم ضربه میزدی که برای اولین بار بابا احمد هم حسشون کرد و کلی شیمک مامانی رو بوسید اما همیشه هم اینطوری نیست و بیشتر وقتا فسقلی مامانشو میذاره تو دلهره و تکون زیادی نمی خوره یا حداقل من زیاد حس نمی کنم. تو اینجور لحظه ها هیشه خودم و شاخه نباتمو به خدا میسپرم و توکل میکنم به خودش فردااااااااااااااااااا قراره بریم برای سونو که بالاخره رونمایی کنیم ببینیم جیگر طلای ما جنسیتش چیه. البته مامانی خ...
24 مهر 1390

هفته 19

ما وارد هفته 19 شدیم هورااااااااااااا   مامانی دیگه لگداتو بهتر حس میکنم قررربونت برم عزیزم که اینهمه شیطونی. راستی هفته دیگه داریم میریم برای سونو که جنسیت شما رو هم بفهمیم . یه خبر خوب دیگه هم برات دارم و اون اینکه بابایی برات هنوز نیومده یه پیانو خریده که فردا پس فردا میارن برامون. آخه همه عشق بابایی اینه که نفسش ساز زدن بلد باشه. برای اینکه این دوران برای هممون زودتر و شادتر سپری بشه قرار شده که یه معلم بگیریم و بیاد بهمون پیانو درس بده که مامان و بابا از عشقشون عقب نمونن بابایی اینقدر خوشحاله که حد نداره... خوش به حالت عزیز دلم که یه بابای خوب و دلسوزی داره که هنوز نیومده همه جونش شدی. منم کلی عشق میکنم هر دوی شما رو سالم میبین...
16 مهر 1390

اولین تکونها

جیگر ماماااااااااااااااااان امروز برای اولین بار تکوناتو حس کردم اولش یه کم شک داشتم که تکونای خود فسقلیته یا نبضه دلمه اما چند لحظه بعد وقتی یه ذره اونور تر وول خوردی دیگه مطمئن شدم که اون پاهای کوشولو و خوشملته قربونت برم امروز دقیقا 15 هفته و 4 روزته (یعنی تو هفته 16 هستیم) و دیگه چیزی نمونده که به نیمه راه برسیم. عزیزم تو شکم مامانی که هستی حسابی به خودت برس تا وقتی اومدی بیرون تپل مپل باشی خوشمل مامان هنوز نمی دونیم که دخملی یا پسمل... اصلا هم برامون فرق نداره که چی باشی مامانی مهم اینه که سالم باشی عزیزکم اما چون جنسیت رو نمیدونیم زیاد هم نمیتونیم بریم خرید!! با این حال 8 تا بادی خوشمل کوشولو برات خریدیم که هر وقت نگاشون...
28 شهريور 1390

چهارده هفتگی بهدونه

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ اندازه كودك شما از سر تا پا در حدود 8.9 سانتي متر و تقريبا به اندازه يك ليمو است و حدود 60 گرم وزن دارد. بدن او سريعتر از سر او رشد مي كند و سر او اكنون بر روي يك گردن خوش تركيب تر قرار گرفته است! در آخر اين هفته، دستهاي او درازتر شده اند و اندازه آنها با كل بدن او متناسب است. با اين حال پاهاي او بايد كمي بزرگتر شوند تا با بقيه اندامهاي او متناسب شوند. همچنين به تدريج پوششي از موهاي كرك مانند و بسيار نرم (كه لانوگو يا كرك جنيني ناميده شده و نازك، بي رنگ و فاقد مغز هستند) تمام بدن او را خواهد پوشاند. كبد او توليد صفرا را در اين هفته آغاز مي كند، كه اين امر نشان مي دهد كه كبد فعاليت مناسبي دارد؛ طحال نيز همكار...
14 شهريور 1390

فرشته خوش قدم ما

سلام عزیز دل مامان... عزیز دلم دیگه یواش یواش داری بزرگ میشیاااااا... اشالله عروسیتو ببینیم عزیزکم.   امروز دقیقا 10 هفته و 5 روزته. بهدونه مامان تو یه فرشته خیلی خوش قدم برای همه ما هستی که با ورودت همین جور خیر و برکت و شادی داره وارد زندگیمون میشه.   اول از همه اینکه دیروز عقد عمه مهسا بود. درست از روزی که فهمیدیم خدا تو رو به ما هدیه داده عمه مهسا هم در شرف ازدواج قرار گرفت و دیروز یه مراسم خیلی نازی داشتن. فرشته مامان براشون دعا کن که خوشبخت باشن و هر وقتی که خواستن بابا و مامان یه فرشته نانازی مثل خودت بشن اما مامانی فکر کنم دیروز یه کمی اذیت شدی  آخه مامان هم دل درد بدی گرفته ببخشید عسلم که اذیتت کردم اما از ام...
25 مرداد 1390

بهدونه مامان و بابا خوش اومدی

بهدونه عزیزم اول از همه مامان رو ببخش که زود به زود مطلب نمیذاره تو وبلاگت آخه عزیزکم این چند وقته یه کم حالم خوب نبود. عشق مامان شما تازه داری شکل میگیری و بدن مامان هنوز عادت نکرده اما قووووووووول که از این به بعد یه مامان زرنگ بشم بهدونه کوچولوی من ، من و بابابی دیروز رفتیم که صدای قلب موشولوتو بشنویم. ساعت 7 بعداز ظهر وقت داشتیم که ساعت 8 نوبتمون شد. طفلی بابایی روزه بود اما چون عاشق بهدونه است همش میگفت حالم خوبه   وقتی که دراز کشیدم رو تخت مامانی قلبم از قلب کوشولوی شما هم تندتر میزد. تا خانوم دکتر شروع به سونو کردن گفتن بههههههههههه بهههههههه اینم نینی مااااااا. من و بابایی هم زل زده بودیم به مانیتور که ببینیمت نفس مامان....
18 مرداد 1390

فرزندم

عزیز دل مامان، نمی دونی که هنوز از راه نرسیده چه دلی از من و بابایی بردی!! روز 27 تیر ماه من و بابایی برای اولین بار رفتیم سونوگرافی تا صدای قلب کوشولوتو بشنویم قربونت بررررم اما خانوم دکتر مهربون گفتن که شما تازه وارد هفته 6ام شدی و فعلا در حد چندتا سلول بیشتر نیستی و نمی تونیم صدای قلبتو بشنویم. قربون سلولهای بدنت بشم که تازه داره شکل میگیره مامانی. قرار شد 2 هفته دیگه صبر کنیم. مامانی زودی بزرگ شو تا من و بابایی از نگرانی دربیاییم مامان جون باید قدر بابای مهربونتو بدونی آخه خیلللللللللییییی حواسش به من و شماست و دائم نگرانه که نکنه فسقلی بابا از چیزی اذیت بشه باباجوووووووووووووون مررررررررسی از همه زحمتات. خیلی دوست داررر...
30 تير 1390

خدایااااااااااااااااا شکرررررررررررررررت

خدایااااااااا شکررررت... ما هم شدیم یه خانواده 3 نفره... روز یک شنبه 5 تیر ماه بود که همسر برای یه ماموریت دو هفته ای رفت به کره!! و البته قبل از رفتن کلی تاکید کرد که اگه باردار بودی حتما خبرم کن که انرژی بگبرم و منم قبول کردم. از اونجایی که این ماه زده بودم به بی خیالی (برعکس ماه قبل!!) اصلا روزها رو برای رد شدن قائدگی نمی شمردم! قرار بود من هم روز 2شنبه 13 تیر ماه برم مسافرت و اون روز تمام وسایلم رو جمع کرده بودم و چمدون رو هم دم در گذاشته بودم اما... درست از خود روز 5شنبه 9 تیر که موعد پریودم بود دل دردها شروع شد. دل دردهایی که برام زیاد غریب نبود چون هر ماه 100 برابر بدترش رو تجربه می کردم اما اینکه این ماه درست سر همون روز درد...
14 تير 1390