آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

واقعیت دارد!

قبل از بچه دار شدن همیشه این سوال رو از خودم میپرسیدم که چرا کسانی که بچه دارن اینقدر شلخته و کرکثیف اند؟!! توی اطرافیان میدیدم خانومایی رو که قبل از مامان شدن همیشه شیک و پیک بودن و بوی عطرشون تا 6 تا خونه اونورطر میرفت ، همیشه مانیکور شده بودن ، موها سشوار کشیده شده و هزار تا چیز سوسولی دیگه... اما وقتی مامان شدن!! اووووووووووه! ابروها مثل دختران مجرد اصلاح نکرده ، شلوار کثیف و خاکی ، ناخنها از ته ته گرفته شده ، روسری محکم به خرخره شان گره کج و کوله خورده ، دستشون هم یه ساک گل گنده و تو اون یکی دست هم یه کیف بزرگ و شیشه شیر و بطری آب و ... دیگه هم از اون کیف شیکان پیکان کوچولو خبری نیست!!! فکر من اون زمان: " واقعاااا این زنها بچه ...
31 فروردين 1392

جشنواره نوروزی استودیو سها و عکس آرشا

قبل از عید و برای تولدت رفتیم آتلیه و کلی عکس انداختیم. یکی رو هم برای جشنواره انتخاب کردیمو خوشحال میشیم از همه دوستامون که به عشق ما رای بدن اینم لینکش: http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=6   آرشا تقی زاده ...
19 فروردين 1392

ما برگشتیم

سال 1392 هم شروع شد و تعطیلاتش به پایان رسید... اما امسال برای من و بابا بهترین تعطیلات و نوروز بود. آخ که بودن فرشته کوچیکی مثل تو تو خونمون چقدر حال و هوا رو بهاری کرده... مهمترین خبر این که : شما راه میرییییییییییییییی هوراااااااااااااااااااااااا راه که چه عرض کنم میدوی!!! از فردای تولدت 2-3 قدمی اونم گه گاه برمیداشتی اما فقط همین منم همیشه ناراحت بودم که چرا راه نمیری اونم تویی که عاشق راه رفتن بودی تا روز 30 اسفند درست روز 30 اسفند وقتی که برای عید دیدنی رفتیم خونه مامان جون و باباجون و خاله الناز ، یهوووووووو از میز گرفتی و راه رفتی!!! ما هم شوکه شدیم و تا بیاییم به خودمون بجنبیم افتادی!!! اما دوباره رفتی سر می...
19 فروردين 1392

بوی عید میاد

قشنگم، دیگه کم کم داره بوی عید میاد و همه درختا دارن جوونه میزن. ما هم تا هوا کمی آفتابی میشه از فرصت استفاده میکنیم و میپریم میریم پارک. شما هم که عاشق نینی ها هستی و وقتی میان سکتت و باهات حرف میزنن اینقدددددددددررررررررررر نااااااااااااااززززززززز ذوق میکنی که دلم ضعف میره. با همون زبون خودت هم شروع میکنی باهاشون حرف زدن و با دستای کوچیکت هی نازشون میکنی. قربون اون دل مهربونت برم من پسرم... قراره برای تعطیلات عید 5 روز بریم کیش. بابا جون هم همه تدارکات رو انجام داده که پسرم اذیت نشه حتی قراره برامون تو این 5 روز ماشین کرایه کنه که آقا یه وقت خسته نشن منتظر تاکسی!!! فدات بشم که بابا اینقدر دوست داره. وقتی از کیش برگشتیم اگه شما اذ...
22 اسفند 1391

این از عکسای تولد

پسر گللللللممم که مثل ماه میمونی و اینقدر آقایی روز تولدت هم خوابت میومد خیلی زیاد اما تا اونجا که در توانت بود همکاری کردی فدات بشم مامان اینم از بعضی عکسای تولدت مرسی از همه مهمونای گلم که اومدن و تولدت رو زیباتر کردن مخصوصا دوستای مهربون مامان و نینیهای نازشون. با وجود اون گلها تولدت خیلی شاد بود کارت تولد: خوش آمدگویی: ریسه ها: بقیه عکسارو تو ادامه مطلب ببینید... اینم چندتا عکس از میز تنقلات: نقاب و کلاه بوقی که منو کشت و آخرشم نذاشت سرش!!! دفتر یادگاری که خیلییییی دوسش دارم همه مهمونا توش برامون یادگاری نوشتن و الانم وقتی میخونم کیف میکنم...
16 اسفند 1391

قشنگترینم تولدت مباررررک

بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف من الهي که هزارسال همين جشنو بگيريم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو اين روز پر از عشق تو با خنده شکفتي با يه گريه ي ساده به دنيا بله گفتي ببين تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستي و چشمات بهونه س واسه خون...
6 اسفند 1391

دلنوشته

عزیزکم ، روزها داره مثل باد میکذره و دیگه چیزی به 1 ساله شدنت نمونده... انگار همین دیروز بود که داشتم روزشماری میکردم برای در آغوش کشیدنت... چقدر این روزها رو دوست دارم چقدر با تو بودن رو دوست دارم چقدر مادر شدن رو دوست دارم آآآآآآه ه ه ه  خدااااااااا شکرررررت 2 شنبه باید بریم برای واکسن و باز من پر از استرس هستم. نگرانم که نکنه دردت بیاد نکنه اذیت بشی نکنه اشکات صورتت رو خیس کنه. میگن واکسن 1 سالگی راحته اما دل مادر این حرفا که تو گوشش نمیره قرار شده تولدت رو روز 10 اسفند بگیریم آخه 7ام می افته روز 2 شنبه و سخته. کلی کار دارم کلی برنامه دارم که اشالله همشون به خوبی پیش میرن راستی جمعه هم وقت آتیله داریم. دلم میخواد یه...
30 بهمن 1391

اولین سلمونی

جیگرررررررررررر من جمعه 20 بهمن ماه برای اولین بار بردیمت سلمونی و موهاتو کوتاه کردیم. خیلی بلند شده بود و اذیتت میکرد. من تو ماشین نشستم و با بابا جون رفتی داخل. روصندلی نموندی و ترسیدی و پریدی بغل بابا و محکم بغلش کردی اما دیگه تو بغل بابا صدات درنیومده و گذاشتی که آقا مهدی آرایشگر کارشو راحت انجام بده. راستش خیلی نگران بودم که بد بشه موهات اما وقتی اومدی و نگاهت کردم دیدم بههههههههههههه آقاااااااااا شده پسرم قیافت کلی بزرگتر شده بود و مثل مردا شده بودی. کلی هم نازتر شدی روز 22 بهمن که بابا هم تعطیل بود هوا عااااالی بود و برای پارک رفتن بسیار مناسب و ما هم ساعت 11 صبح آماده شدیم و رفتیم پارم و کلی بهت خوش گذشت. چندتا از عکساشم میز...
23 بهمن 1391

11 ماهه شدی عزیزم

پسر گلم 11 ماه از بودن تو در کنارمون میگذره و چه خوش گذشت این روزها... عاشق لحظه لحظه هایی هستم که در کنارمی انگار همین دیروز بود که آوردیمت خونه و اتاقتو نشونت دادیم و حالا تو توی همون اتاق مثل یه فرشته غرق خواب نازی و من دارم نگاهت میکنم و مست میشم از بودنت دیگه چیزی به 1 ساله شدنت نمونده و ما بی صبرانه منتظر اون روزیم... مامان خیلی دوست داره گلم ...
7 بهمن 1391