آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

واکسن دو ماهگی

عزیز دل مامان روز شنبه 9 اردیبهشت رفتیم و واکسن دو ماهگیتو زدیم. الهی مامان برات بمیره وقتی که آمپول رو به اون رونای خوشگلت زدن یه گریه ای کردی که جیگرم آتیش گرفت اما زیاد کولی بازی درنیاوردی و بعد از چند دقیقه آرووم شدی و از خستگی گریه خوابت برد. تا ظهر دوبار بهت قطره استامینوفن دادم و شما هم خواب بودی ولی یکی دوباری که بیدار شدی انگار درد داشتی چون میزدی زیر گریه اما از ساعت 13-14 ظهر وقتی بیدار شدی و من پوشکتو عوض کردم دیدم وقتی دستم به پات خورد دیگه گریه نکردی و شروع به بازی و خندیدن کردی و چون تب م نداشتی دیگه قطره هم بهت ندادم. پهلوون مامان بدون خوردن قطره استامینوفن واکسن رو تحمل کردی و اصلاااااااااا مامانتو اذیت نکردی الهی...
17 ارديبهشت 1391

لحظه ها بایستید

پسر قشنگم دو ماهگیت مبارک عزیز دلم اشالله 100 ساله بشی نفس مامان. الان که دارم برات می نویسم هم شما و هم بابا کنار هم خوابیدید و من از دیدن هردوتون انرژی میگیرم که تمام بی خوابی ها و خستگی ها از یادم میره. دوست دارم ساعت ها بشینم و نگات کنم. شبا وقتی خوابی شاید 1-2 ساعت فقط خیره به صورت مثل ماهت نگاه میکنم و خدا رو بابت این نعمت و فرشته زیبا سپاس میگم دوست دارم ساعت از حرکت بایسته و من همچنان غرق در شادی دیدن تو باشم و ذوق داشتن فرزندی چون تو رو بکنم. خدایا نمی دونم من چه کار خوبی کرده بودم که منو لایق این همه نعمت کردی اما میدونم که تو بزرگی و بخشنده و لطفت هرگز از من دور نبوده از کارای این روزات بخوام بگم : اول اینکه شب و ...
8 ارديبهشت 1391

عکساای آرشا بلا

بالاخره امروز یه وقت کوچیکی پیدا کردم تا عکسای پسملی رو براش بذارم اینجا آرشا 26 روزشه و تازه یاد گرفته بلند بخنده و به مامان و بابا نگاه معنادار بکنه جیگررررررررررم قربون اون خوابیدن کج و کولت برم مادررررر الان ساعت 3 شبه و شما هوس بازی داشتی. رو تابت لم دادی و من از بس برای شما حسنی نگو یه دسته گل رو خوندم خون دماغ شدم مادررر!!!! تا ساکت می شدم چشماتو باز میکردی ورووجک من آقاتر از این گل پسر کی دیده؟؟؟؟؟؟ آرشا وقتی باجذبه میشه و اعصاب معصاب نداره!!! ساعت آب گرم آقاااا اینم عکس 2 روز پیش که وقتی مامانو میبینی کلی ذوق میکنی و دست و پا میزنی و صدا درمیاری ...
30 فروردين 1391

سال جدید با آرشا

پسمل گلم خیلی وقته که فرصت نکردم تا برات بنویسم آخه حسابی شیطون شدی مامانی سال 91 اولین سال 3 نفری ما بود که با شب بیداری شما من و بابایی خواب خواب فقط تونستیم سر مبل بشینیم تا سال تحویل بشه!!!! و شما هم در کمال خونسردی بغل بابا خواب بودی و اما از اتفاقات این روزها... اول اینکه دیگه منو خوب میشناسی و با چشمات دنبالم میکنی. وقتی باهات حرف میزنم تقلا میکنی که حرف بزنی و با کلی زور زدن یه صدای بانمکی از خودت درمیاری. با صدای بلند میخندی و وقتی کلافمون میکنی شروع به خندیدن میکنی که همه خستگی از تنمون درمیاد. گردنتو بلند میکنی و همه رو به دقت نگاه میکنی که من عاشق اینجور نگاهتم. ختنه هم شدی مامان جون و اونقدر صبوری که هیچی اذیتمون نکردی ...
19 فروردين 1391

روز تولد

نام : آرشا تاریخ تولد : 1390/12/07 محل تولد : تهران بیمارستان تهران کلینیک نام پزشک : دکتر فروغ شادانلو وزن : 2 کیلو و 900 گرم ساعت تولد : 8:17 روز یکشنبه ...
16 اسفند 1390

خاطره زایمان

بالاخره انتظار ما هم برای دیدن فرشتمون به پایان رسید و خدا آرشا رو به ما هدیه داد. بعد از 10 روز امروز فرصتی شد تا خاطره زیباترین روز زندگیمو بنویسم : روز 5شنبه 4 اسفند ماه برای آخرین ویزیت به همراه همسر راهی مطب خانوم دکتر شدیم. کلی چونه میزدم که توروخداااااا نینی مارو فردا به دنیا بیار چون این روزای آخر واقعا سخت بود برام اما دکتر همش میخندیدن و به همسر میگفتن این دختر همش میخواد این بچه رو زود بکشه بیروناااا... بعد از کلی صحبت قرار شد زایمانم روز 1شنبه باشه. نکته جالب این  بود که معنی اسم آرشا یعنی مرد مقددس و قرار هم بود روز 7 اسفند که عدد مقدسی برای ما ایرانی هاست متولد بشه. از اونجایی که این روزای آخر آرشا حرکتاش عجیب غریب شد...
16 اسفند 1390

روز موعوددددد

فرشته کوچولوی من دیگه چیزی به اومدنت نمونده گلم فردا یعنی روز 1 شنبه 7 اسفند ماه 1390 قراره که پاهای کوچولوتو بذاری روی زمین و لبان مارو خندان و قلبهایمان رو مملو از شادی و آغوشمون رو گرم کنی مامانی روز تولد شما 1 روز زودتر شد اونم به خاطر اینکه مامانی تپش قلبش زیاد بود و دیگه خیلی سخت بود براش. فردا این موقع در آغوشمی پسررررم. بی صبرانه منتظر وروودت هستیم شما هم حسابی اون تو مشغولی هااااا. روز 5 شنبه آخرین ویزیتمون بود که با بابایی رفته بودیم و خانوم دکتر مارو فرستاد برای گرفتن نوار قلب پسملی. قرار شد بریم بخش زایمان تا معطل نشیم و زودی کارمونو راه بندازن. خانوم ماما پرسیدن که چی خوردم منم گفتم فقط صبحانه اونم ساعت 9 ...
6 اسفند 1390

شمارش معکوس

پسر عزیز مادر دیگه چیزی به اومدنت به جمع ما زمینی ها نمونده. قراره که روز 2شنبه 8 اسفند (آخر هفته 39) ، یعنی 8 روز دیگه ، پا کوچولوی من قدماشو بذاره روی زمین و دل همه رو شاد کنه چند وقتی بود نیومده بودم تا برات بنویسم آخه مامان این روزا خیلی احساس سنگینی و خستگی میکنه و دائما در حال نفس نفس زدنه و از طرفی آرشا خان ماشالله کلی پهلوون شده و حرکتاش هم کمتر نشده و با تکوناش مامانی رو ولو میکنه رو زمین!!! عزیز دل مادر میدونم که جات تنگه و داری اذیت میشی اما دلبندم یه هفته دیگه هم تحمل کن تا مامان با خیال راحت پسرشو بغل بگیره (مامانی الان که دارم مینویسم شما با زانوت شیمک مامان رو زدی سوراخ کردددددددددی الهی که فدای اون زانوی کوشو...
30 بهمن 1390

سیسمونی قند عسلم

قلمبه مامانی بالاخره اتاقت آماده شد البته یه هفته ای میشه که آمادس اما تا جشن بگیریم و من فرصت کنم عکس بگیرم یه کمی طول کشید... اول از همه از مامان و بابای خودم کلی تشکر میکنم که خیلی زحمت کشیدن و میکشن. بابا جون هر هفته مامانی و قملبه شو میبره دکتر و پایین بیمارستان 1-2 ساعت صبر میکنه تا ما برگردیم البته بابا احمد طفلی خیلی دوست داره خودش مارو ببره اما کارش سخته آخه پسملم تشکر بعدی و مخصوص از بابا احمد که برای پسملش کادوشو گررررررررررررفت اونم یه وان یکاد خیلی خیلی خوشمله که کسی گل پسرمونو چشم نزنه (الهی) حالا بریم سر عکسا.... این اسمته که خاله الناز زحمت کشیده برات با کلی عشق درستیده (خاله جوووووووونم دست گلت درد نکنه) بقیه...
15 بهمن 1390

یه مامان همیشه نگران

پسر گلم آرشا این روزا که دیگه داریم وارد هفته 34 می شیم ماشالله حسابی بزرگ شدی و تو دل مامانی جات تنگ شده... نفس مامان هم چرخیده و الان کله پا منتظره تا وارد زندگی مامان و بابا بشه. الان که دارم برات مینویسم با آرنج کوشولوت شیمک مامان رو سوراخ کرددددددددددددددددی مامانی یه کم یواش تررررررررررر. میدونم که برای خودتم سخته اما این روزا همه نگرانی مامان اینه که با این حرکات ژانگولری که اون تو میزنی نکنه زودتر دنیا بیای البته من و بابایی بی صبرانه منتظر ورودت هستیم اما دوست داریم سالم و سلامت پا بذاری تو این دنیا عسملم بعلاوه هنوز تخت و کمدتو نیاوردن که اتاقتو بچینیم البته همه چی آمادس مامانی خیلی وقته که تمام خریداتو انجام دادیم اما قر...
29 دی 1390